آسمان شب



خیلی نپخته و نسنجیده عمل میکنم واقعا نمیدونم چرا

اونم من که اصلا نه میتونم خودمو ببخشم نه فراموش کنم حرکتای زشتمو

بهتره که‌ یه تصمیم جدی بگیرم اینطوری نمیشه. این رفتارا واقعا آنرماله.دست خودم نیست من دلم میخواد مادر ترزای دوم شم.یعنی من بیشتر از اینکه دوست باشم واسشون مادر دومشونم!! اره یه خلو چل که به جای مامانشونم من باید واسه خرابکاریاشون حرص بخورم.یعنی من میخوام مواظب همههههه باشم اجازه ندم کسی اشتباه کنه اگر داره راهو کج میره به زووووور جلوشو بگیرم درصورتی که اگر مادرم باشی یه وقتایی باید بچتو ول کنی تا خودش یاد بگیره.

واقعا چرا من انقدر خودمو درگیر مسایل دیگران میکنم؟ اگر بفهمم یه مشکلی دارن اون وقت دیگه فقط مشکل اون نیست، مشکل منم دیگه محسوب میشه و من باااااید کمکشون کنم.خیلی دوس دارم ریشه ای، دلیل این رفتارامو کشف کنم.خل و چلم یعنی؟اون که اره حتما.حالا الان جریان چیه؟هیچی این منشیِ مشاوره پیام داده که جلسه مشترک منو دوستم با حضور والدین.به دوستتم خبر بده.خب مامان من که باهم هنوز رابطمون درست نشده علاوه بر اونم من نیازی ندارم چون مامان من اصن به من گیر نمیده و همه جوره همراهمه راجع به درس.چندسال پیشم که وضع اینجوری نبود تمااااام مشاوره های تلویزیونو رادیو این ور اون ورو گوش میدادو همهههه چیو میدونه.ولی مامان دوستم کسیه که بدبخت کرد دخترشو بس که بهش کار میده انجام بده بعدم رو اعصابشه همه جوره یعنی من حاضر نیستم یک ثانیه جاش باشم بس که دعواش میکنه و سرکوفت میده. سال اول اگر محیط خونرو براش اروم میکرد، اینجوری نمیشد این دخترش که انقد درسش خوب بود، کارش به اینجا نمیکشید. یعنی ضعف اعصاب گرفته دوستم کلا یه روز اروم نداره. اون واقعا نیاز داره که مشاوره باهاش حرف بزنه بلکم دست از سر دخترش برداره. حالا به محضی که شنید من تنها میرم بدون والدین گفت پس منم نمیام یعنی من فشاااااارخونم رفت بالا چنان سردردی گرفتم که فقط دلم میخواست گوشیو بده بهش صدتا فحشش بدم.انگار بچه ها خجالتم نمیکشه تو چیکار به من داری که چیکار میکنم چیکار نمیکنم.تو که میخواسی بری تا من گفتم تنها میرم تو هم گفتی من نمیام!خیلی عصبانی بودم گفتم گوشیو بده به مامانت به زور داد خلاصه براش توضیح دادم که چیا میخواد بگه مثلا میخواد ازوالدین تعهد بگیره که ضمانتی نمیکنه دانش اموز اگر هرکاری که ازش بخوایمو نکنه، منه مشاور مسولیتی در قبالش ندارمو از ای چیزا. گفت باشه و قطع کردم بعد دوستم پیام میده که من که درصدای عمومیو نگفتم به مامانم اینم اگر جلوش بگه من چیکار کنم؟! هیچی دیگه رفتم به مشاوره گفتم ما بدون والدین میایم بعد برات توضیح میدیم چرا اونم گفت باشه تنها بیاین. یعنییییی همش تقصیر منشیه شد که به من گفت تو به دوستتم خبر بده هماهنگ کن اگر نگفته بودو خودش بهشون خبر میداد انقدر من حرص نمیخوردم با مامانشم نمیخواست حرف بزنم که اخرشم شد حرف مامانش خودمون تنها میریم‌.اوووف.

خب از این موضوع بگذریم.

من اصلا خوشم نمیاد تو کتابخونه با کسی دوست شم چون تو کتابخونه باید تنها باشی.اینو همه میگن که اگه دوست پیدا کنی هی میرین بیرون حرف میزنین.حالا یه دختره اشنا اومده تازه و همش میگه که وای بیا بغل دست هم بشینیم میخواد ناهار بخوره یا بره دسشویی میگه بیا باهم بریم.بعدم همش میگه وای من خیلی بچم من همش سوتی میدم ولی اصلا تعارفی نیستم بعله اگه خجالتی بود روش نمیشد به من هی بگه بیا اینجا بشین اونجا نشین واسه این رو داره! ولی واسه تنها گشتن تو محوطه روش نمیشه!فک کن منی که حاضر نیستم هیچکس نه جلوم بشینه نه بغلم://// بهش گفتم نه مرسی من اینجا راحتم بعد خودش رفت کتاباشو اورد میز بغلم همشم مینویسه هر چی بخونه رو کاغذ چک نویس مینویسه چه حفظی چه مساله یعنی دو کیلو کاغذ اخر هر روز این چک نویس کرده بعدددد خودکارش صدا میده یعنی دیدین بعضی خودکارا تهش شله هی فشار میدی میخوره تهش صدا میده:||||| هعی.مشکلات مزخرف من.

 سال سومشه که میخواد کنکور بده.اقا مثلا همین مورد راجع به موضوعی که اون بالا گفتم، وقتی گفت وضعیتشو من کلی واسش ناراحت میشمو نصیحتش میکنم، از اشتباهاتم بهش میگم، بعد میفهمم سال اول ۱۸۰۰ شده سال دوم ۲۳۰۰.البته دروغ نمیگه ها وضع درسیشو خبر داشتم تو دوتا کلاس باهام بود.وقتی رتبه‌شو فهمیدم گفتم اقا ول کن اینارو تو بگو من چیکار کنم برسم به الان تو تازه.:/یعنی من فک میکنم فقط خودم عقل کلم فقط من میفهمم بقیه نمیفهمن و منننن وظیفمه که حالیشون کنم.

از این ثانیه به بعد خودمو به هیچ وجه درگیر مشکلات بقیه نمیکنم.به من هیچ ربطی نداره.مثلا میخوای بگی واسشون ناراحت شدی که چی؟ که مثلا بگن وای تو چه دختر خوب و دلسوزی هستی؟!؟!؟ نه گله من فوقش میگن یارو چه ساده و خلو چله.باید رو خودت کار کنی مشکلات بقیه به تو ربطی نداره.

وای از دست مسول کتابخونه که امروز که دوباره دیدم گفت ما یه قراری داشتیما گفتم بابا قلمچی اولین ازمونش ۱۹ مهره گفت خلاصه برام بیار با اون تقدیرنامه جفتش تا بعد بتونم تمدید کنم برات وااااای این که چیزی از ترازا حالیش نیست یه درصد فقط شاید بفهمه چند بزنممممم وای اگه بد شد!!!شعت

 

 

اقااااااااا مامانم الان اومد یهو بی مقدمه گفت این دوستت(همون دوستی که اول پست راجع بهش نوشتم) تو کتابخونه هم باهات هست؟ میگم نه.میگه خلاصه برای خودت دوست پیدا نکن اونجا که اصلا فایده نداره!!!!!!!!!! اقا مامانا از کجا میفهمن یعنی بدون اینکه بهش بگم یکی اونجا باهام دوست شده خودش فهمید، اومد اخطارشم داد!

پشم هایم اثر بزرگ علوی:/


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

برنامه نویسی به زبان پایتون سوال و جواب برنامه نویسی سایت projecteuler.net درب چوبی و درب ضد سرقت عاطف freemag درآمد کده ⇝КФЯΞΛ ŁΛИÐ⇜ سیمامایس کسب درآمد اینترنتی مطمئن اجاره خانه در ترکیه آی پزشک مجله سلامتی و تندرستی